بابایی *مامانی=دخترمون/هه

  بابایی *مامانی=دخترمون/هه...ادامه مطلب

پسری بود 15 یا 16 ساله که به مدرسه میرفت...هرروز توراه رفت وبرگشت از   مدرسه عادی میرفت اما یه روزچشمش افتاد به یه دختر..که بهش دل بست..   ازاون روز اون پسر گاه گاهی دختر رو میدید هنگام مدرسه ..پسر به دختر   دل بسته بود وهرشب بهش فکرمیکردغافل از اینکه دختر روحشم ازاین ماجراخبرنداشت...   گذشت و گذشت پسره بزرگتر شد ولی فکرش هنوز پیش اون دختر بود...   بعدچندوقت تازه اسم و فامیلیش و فهمید خیلی خوشحال شد حداقل اسم دختری که   دوستش داشت رو فهمیده بود جای امیدواری بود وخدای خودشو شکر کرد   گذشت تااینکه یه روز به طور اتفاق داخل یه چت روم باهمون دختر اشنا شد..   اولش که ب بابایی *مامانی=دخترمون/هه...ادامه مطلب